Friday, February 06, 2004

شب را نهایتی است
من از زبان صبح نمی گویم
خواب سپیده نیز نمی بینم
اما
شب را نهایتی است
این مصدر طلوع تباهی
هر چند خوب شعبده آغازد
صد صبح ز آستین بدر آرد
هر چند، وا نماید، خود را
پیغمبر رهایی و نیکی
عریانی حقیقت
با من گفت،
او خود نهایتی است
زیرا
اسطوره گزافه تاریخ را
بی شرم آیتی است
"سحوری"

بخوانید و تفکر کنید
این روزها همه طلوع صبح را انتظار می کشند

زرتشت


ایستاده چون علف در برابر باد

و اکنون من ایستاده ام چون علف در برابر باد