سال هاست که مهر سکوت بر لب دارم
مدت هاست که می بایست سر به کوه . بیابان گذارده باشم
در سامانی که بی سامانی آنرا فرا گرفته است
در ملکی که بی غیرتی و بی همیتی در آن حکم می راند
آنجا که روزگار نامردان را بها می دهد
در زمانه ای که فریاد در گلو می ماسد
در هنگامه ای که غرت قربانی موقعیت می شود
...
" در خراب آبد شهر بی طپش
دارها برچیده خون ها شسته اند
شرمگین ما بی شرف ها مانده ایم"
به راستی ایرانیانی که این همه کوس جوانمردی می زنند
آنانی که خود را ثمره تمدنی بی بدیل می دانند
مردمانی که همواره دم از جوانمردی و غیرت زده اند
آنانی که ادعا می کنند تاریخ بشریت را بنا نهاده اند
چگونه و چرا در این زمان
مهر سکوت بر لب
افسار ملک به دیوان سپرده اند
آن همه جوانمردی و غیرت و مردانگی
سر خم نمودن در مقابل ستم و ستم کارگان را نشاید
پس این فرزندان کوروش
یا می بایست
خود را دریوزگانی بدانند که در گذار تاریخ
خون عرب و مغول و غیره غیره
در آنان آمیخته و غیرت و مردانگیشان را نابود ساخته
و یا می بایست در تاریخ و اصل و نسب خویش وارسی مجدد نمایند
و یا می بایست در مقابل این همه ستم و دروغ و ریا
برخیزند و چون کاوه در مقابل ضحاک زمان به پا خیزند
از این پس اندک اندک مروری خواهم داشت بر آن چه دیده و شنیده ام و سعی خواهم نمود بدون ذکر نام ماخذ آنچه را از ننگ نامه ایران زمین در سینه حمل می کنم افشا نمایم. دلیلی که از ذکر ماخذ معذورم می دارد اینست که اینان همه زنده و در قید حیات در قفس ایران گرفتارند و در چشم به هم زدنی ممکن است کشته شوند به دست قداره بندان و شبروانی که می دانم که می دانید
این ملک سال هاست به باد رفته است و فاتحه آنرا مدت هاست در مساجد خوانده اند اینک جز پاره استخوانی در خاک چیزی از آن باقی نمانده است که آن هم به زور و با حکم سرنیزه و به قیمت کشتار بی گناهان در داخل و خارج از آن ملک میسرش می دانند.
زرتشت